چرا؟!
من واقعا جذب این مطلب شدم...خب چون یه مطلب ادبی و قشنگ بود!
اما آخرش یه سوال بود که تو ذهنم مطرح شد. اونم اینکه آدم وقتی از یه مطلبی خوشش میاد، چطور میتونه که بهش معتقد نشه؟! یعنی اینکه: من که این مطلب رو خوندم و کاملا هم به دلم نشست...چرا؟! چرا الان با خودم میگم که نه! حج ضروری و واجبه و حتی سوره ای در قرآن به نام آن هست! چرا همون موقع خوندن مطلب نسبت بهش بی رغبت نشدم؟! (البته متن مذکور فقط یک مثاله از دنیای متن های ادبی که دستونشته های افراد ناشناسه و ما با خوندنشون تو فکر میریم و شاید کمی هم تغییر کنیم!!!)
و از همه مهم تر چرا؟! چرای مهم این هست که: چرا این احساس نتونسته تو مسیری که خدا خواسته و البته گفته! قرار بگیره؟!!!
ضمنا به این هم معتقدم که وقتی هر انسانی آفریده میشه، خداوند بهش بهترین و پاک ترین احساسات رو الهام کرده. اما چرا این گذر زمان و بزرگ شدن ها از نظر سنی اینقدر روی ما و قلبمون اثر میذاره؟! تا جایی که می بینیم ازون کسی که همه ی اینا رو بهمون به امانت سپرده، خیلی فاصله گرفتیم...
باید چیکار کنیم؟
بسیج دانشجویی دانشکده پزشکی تبریز